کد خبر: ۹۷۰۹
۲۱ تير ۱۴۰۳ - ۰۸:۰۰

عشق خون‌آلود دانش‌آموز به خانم معلم!

لیلا محمدزاده از سال‌۷۵ وارد آموزش‌وپرورش استثنایی شده است. به قول خودش به‌ازای هر روز کار، خاطره‌ای با آنها دارد. اما خاطره اولین سال خدمتش که شاگردش حسن رقم زد، هنوز برایش انرژی‌بخش است.

جزو آن دسته افرادی بود که اصلا به معلمی فکر نمی‌کرد. به اصرار خانواده‌اش وارد تربیت معلم شد. وقتی برای آموزش کودکان استثنایی قبول شد، فکر نمی‌کرد در آن دوام بیاورد. اما همان ماه‌های ابتدایی خدمت ورق برگشت! چنان عاشق و به قول خودش مجنون این کودکان شد که کنارشان نه‌تن‌ها کار، بلکه زندگی کرد.

لیلا محمدزاده از سال‌۷۵ وارد آموزش‌وپرورش استثنایی شده است. به قول خودش به‌ازای هر روز کار، خاطره‌ای با آنها دارد. اما خاطره اولین سال خدمتش که شاگردش حسن رقم زد، هنوز برایش انرژی‌بخش است.

 

عشق خون‌آلود!

به گفته لیلا‌خانم، او نیمی از عمر چهل‌و‌شش‌ساله‌اش را در آموزش‌وپرورش استثنایی بوده است. او تعریف می‌کند: سال اول خدمتم، در کلاس ناشنوایان، دانش‌آموزی داشتم که خیلی ناآرام بود. بیشتر وقت‌ها هم تکلیف نمی‌نوشت. یک بار کلی با او صحبت کردم و گمان می‌کردم روز بعد حداقل مقداری از تکالیفش را بنویسد، اما باز هم ننوشته بود.

او می‌گوید: آن روز همین‌طور که دفتر بدون تکلیفش را نگاه کردم، گفتم خیلی من را ناراحت کردی که تکالیفت را ننوشتی. زنگ تفریح دیدم با صورت خونی آوردندش دفتر مدرسه. پرسیدم چه شده. گفت هم کلاسی‌اش، حسن، او را کتک زده است. حسن را صدا زدم و پرسیدم چرا این‌طور کتکش زده است.

گفت «بیخود می‌کند هر روز بدون تکلیف می‌آید و شما را ناراحت می‌کند!» مانده بودم به خاطر این محبت و دل پاکش قربان‌صدقه‌اش بروم یا دعوایش کنم. آنجا به او گفتم تو هم که کتکش زدی، من را ناراحت کردی.

باز حسن من را غافلگیر کرد! آن روز آن‌قدر حسن ساکت و ناراحت بوده که محمدزاده نگران بوده است مبادا باز کاری دست خودش و دیگران بدهد.

او ادامه می‌دهد: تمام آن روز ذهنم درگیرش بود و منتظر بودم صبح بروم مدرسه و با حسن صحبت کنم. اما همین که رسیدم مدرسه، باز من را غافلگیر کرد.

حسن درحالی به معلمش محمدزاده سلام می‌کند که یک جعبه شیک طلا دستش بوده و آن را به عنوان هدیه آورده بود.

محمدزاده می‌گوید: پدر و مادر حسن در زندان بودند و او با مادربزرگش که وضع مالی خوبی نداشت، زندگی می‌کرد. با نگرانی جعبه را باز کردم. داخلش یک تکه کاغذ بود! مُهر صد‌آفرینی که خودم روی دفتر حسن زده بودم، بریده و داخل جعبه گذاشته و به عنوان هدیه آورده بود.

چون گفته بودم تو هم من را ناراحت کردی، می‌خواست با این هدیه از من دلجویی کند. مُهر صدآفرین خودم! در جعبه طلا! اینها دنیایی حرف از سمت آن دانش‌آموز ناشنوا برای من معلم داشت.

* این گزارش پنج‌شنبه ۲۱ تیرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۵۶ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44